درباره سيستمي كه «قهرمانان» را براي «طلا» ميخواهد نه خودشان/ رضا يزداني كجاست؟
درباره سيستمي كه «قهرمانان» را براي «طلا» ميخواهد نه خودشان/ رضا يزداني كجاست؟
در حالي كه بسياري از مديران پشت مدال هاي كاروان ايران در المپيك لندن پنهان شدهاند، رضا يزداني تنهاتراز هميشه به فكر عمل جراحي روي زانوي مصدومش است.اين درحالي است كه او شانس مسلم كسب مدال طلا در كشتي آزاد بود. عكس: رضا سعيدي پور
مزداي درب و داغان قرمزرنگ، هر روز بعدازظهر، مسير «ميانملك» به سالن كشتي «كوهيخيل» را پشت سر ميگذاشت تا نوجواني هيكلي با اندام ورمكرده را به محمود اسماعيلپور، مربي كشتي آن منطقه تحويل دهد و از او كشتيگيري «مشهور» بسازد. هر روز كار پدر همين شده بود كه نوجوان را از خانه به سالن كشتي ببرد و براي خودش در راه از آرزوهايش براي پسر بگويد. «يزدانيها» هميشه افتخارشان بود كه فرزندانشان كشتيگيراني بزرگ باشند. چند سالي گذشت، نوجوان ساك به پشت، پياده، مسير سالن را در پيش ميگرفت و ديگر خبري از مزدا و پدر نبود. قدمهايش آرام و سنگين بود. چند وقتي ميشد پدر در بستر بيماري بود و هيچكس را هم نميشناخت، گوشهيي از اتاق دراز كشيده بود و لاغرتر و تكيدهتر از هميشه شده بود. اما ميان آن بيماري مهلك و فراموشي زودرس، جملهيي را هر روز غروب تكرار ميكرد: «رضا كشتي جا نيمو؟ سره نرسيه؟»1 پدر خيلي زودتر از «ستاره» شدن «رضا» از دنيا رفت و آرزوي قهرمانيهاي «رضا يزداني» بر دلش ماند. رضا هم آرزو به دل ماند تا قهرمانيهايش را به «پدر» تقديم كند...
اميد اول ايران براي كسب مدال طلا در المپيك چين، سه ساعت مانده كه روي تشك حاضر شود. مربيان تيم ملي براي بالا بردن روحيه مليپوش ايراني به او اجازه ميدهند در دهكده المپيك گردش كند و كشتيگير در راه، حريف گرجي خود را ميبيند كه در مغازهيي مشغول خوردن استيك است. چند لحظهيي صبر ميكند تا حريف از مغازه خارج شود، به پشت پيشخوان ميرود و سفارش دو استيك ميدهد.
اميد اول مدال طلا روي تشك هيچ حس و حالي براي مبارزه ندارد و به راحتي در مقابل حريف ضعيفش ضربه فني ميشود. كشتيگيري كه حريفان خود را مثل رستم بلند ميكرد و بر دستانش بالا ميبرد، حالا مغلوبهيي بيش نيست، يكي زير بغلش را ميگيرد و او را به سمت رختكن ميبرد و چند قدمي از تشك فاصله نگرفتند كه حالش به هم ميخورد. غذايي كه 24 ساعت زمان لازم دارد تا هضم شود، سه ساعت قبل از مهمترين بازي زندگي مليپوش ايراني خورده ميشود و وقتي رييس فدراسيون علتش را ميپرسد، پاسخ ميگيرد: «ديدم كشتيگير گرجستاني خورد، من هم خوردم.» به نظرتان متخصص تغذيه كجا بود و چرا رضا يزداني در قرنطينه نرفت؟
مدال المپيك در تالار افتخاراتش خالي است، هيچكدام از كشتيگيران آزادكار ايراني موفق نشدند طلاي المپيك لندن را ببرند و تنها رضا يزداني شانس طلا دارد. چند دقيقه قبلش مهدي تقوي هم حذف شده بود. او با وجود مصدوميت تا مرحله نيمهنهايي پيش رفت و اصليترين رقيبش را در مرحله دوم پشت سر گذاشت. گادسايوف اسير غيرت، تلاش و تكنيكهاي مثالزدني كشتيگيري شد كه هادي عامل به او لقب «پلنگ جويبار» را داده بود. در مرحله نيمهنهايي با اينكه كادر فني تيم ملي به دليل احساس ناراحتي در ناحيه پا از او خواستند انصراف دهد، به كشتي ادامه داد، اما در اواخر وقت اول با تشديد مصدوميت از ادامه مسابقه بازماند. او حتي قادر به راه رفتن نبود و با صندلي چرخدار و چشماني اشكبار سالن را ترك كرد در حالي كه شانس اول طلا براي وزن 96 كيلوگرم بود.
شايد هيچكدام از مديران ايراني كه پشت موفقيتهاي ورزشكاران پنهان ميشوند، داستان زندگي رضا يزداني و ديگر ورزشكاران را ندانند. اصلا اهميتي هم برايشان ندارد؛ جواناني كه همه موفقيتهايشان مرهون تلاش «خود» و «مربيان»شان است. آنها كاري به مديريتها ندارند، اصلا توجهي به ميزها و مديران چسبيده به آن ندارند. براي آنها توجه «مردم» كوچه و خيابان بس است. اگر غيرتي وجود دارد، براي مردم كشوري است كه سرگرميشان همين ورزش است، براي دوستان و آشنايان است، آنها از «توجه مردمي» لذت ميبرند و خودشان بهتر ميدانند تنها قهرمانيهايشان، «توجه مديريتي» را به همراه دارد، آن هم تنها مادي است، نه بيشتر! توجه مردمي، پر از «احساس» و «انرژي» است، پر از «اشك»ها و «لبخند»ها؛ بيغل و غش است وقتي از خردسال تا پيرمرد «خير»ت را ميخواهند نه «مدال»ات را، «تن سالم»ات را آرزو ميكنند نه «نشان سينه»ات را؛ نگاه مردم و مديران يكي نيست وگرنه در برنامه تجليل از ورزشكاران، نامي از رضا يزداني ميآمد، نامي از اسماعيلپورها، مهدي تقويها و طلوتيها و خيليهاي ديگر ميآمد. مديران ما «عاشق» مدالآوران هستند، آنها «نشان»ها را دوست دارند، نه «نشانه»ها، آنها «مدال»ها را ميپسندند نه «انسان»ها را؛ چراكه مديران ايراني از گذشته نميآموزند، چندان اهل فكر و انديشه نيستند، سامان و استقرار را چندان نميپسندند چراكه سامان يافتن زحمت بسياري دارد و ترجيح دادهاند با هيجان و اوضاع روز زندگي كنند.
همين ميشود كه «انسان» را به شكل «كالا» ميبينند؛ كالايي كه سودش مطمئنا «قهرماني» است و اضافه شدن افتخار در كارنامه «مديران». ديگر ارزش انساني جايي در «نگاه» مديران ندارد وگرنه تلاشهاي «شگفتانگيز» رضا يزداني روي تشك، تفاوتهاي فراواني با اشكهاي سعيد عبدولي روي همان تشك دارد. اولي از «توانستن»ها روي ويلچر اشك ريخت و دومي از «نتوانستن»ها روي تشك گريست. چرا از دومي در حد «طلايي»ها تجليل شد و از اولي نامي هم برده نشد؟ اين نگاه جز «جوگير»ي و همراه با موج بودن نيست؟ جايزه به كنار، در اين روزها كه ورزشكاري مثل رضا يزداني «منزوي» شده، مصدوميت امانش را بريده، چرا هيچ مديري به او زنگ نميزند تا جوياي وضعيتش شود؟ پاسخ البته روشن است، مديران ايراني به «سود» ميانديشند و امثال يزداني، حبيب اخلاقي، نوشاد عالميان، وزيري و تقوي و خيليهاي ديگر فعلا «سودي» ندارند!
دوستي نوشته بود «قهرمانيها و موقعيت المپيك در ايران، چيزي مشابه 10 روز عزاداري محرم است. فراگير در تمام سطوح جامعه اما در زماني معين. بدون پس و پيش. انگار كه مثلا خيلي پرشكوه، المپيك هم برايمان مناسكي سراسيمه و سمبليك است. تمام كه شد از ياد ميرود تا دوره بعدي كه خدا كريم است.» او درست به هدف زده و در مورد «فراموشي تاريخي» مديريت در ايران مينويسد. بسياري، اين سبك از نوشتهها را ناشي از «بدبيني» ميدانند و البته شايد اين نقد وارد باشد. اما وقتي مديران ايراني «جوگير» طلا ميشوند و مثل بسياري، «تكبعدي» به موضوعات مينگرند، چه انتظاري ميتوان براي توسعه داشت؟ اگر ورزشكار طلايي 200 سكه ميگيرد، اين حق مربياش نيست كه همين ميزان بگيرد؟ چرا مديران ايراني تا اين حد اسير «روزمرگي» هستند و «پايه» و «اساس» را تضعيف ميكنند؟
كارشناسي براي تهيه تز دكترا در سال 1369 به چين اعزام شد و ترتيب مصاحبهيي با يكي از وزيران چين برايش مهيا شد. او تعريف ميكند در آن روز وزير چين گفت كه ما طبق برنامهريزيهاي انجامشده در المپيك آتن به مقام دوم ميرسيم و در المپيك بعدي مطمئنا جايگاه نخست را به دست خواهيم آورد. كارشناس ايراني با حيرت به خبرنگار ميگويد وقتي چين در المپيك قبلي و المپيك لندن قهرمان شد، ياد حرف آنروزشان افتادم كه در آتن به مقام دوم رسيدند و حالا هم قهرمان هستند. «تفاوت» مديريتها در جهان اينگونه مشخص ميشود.
اين سرنوشت محتوم ساختاري است كه از نفت ارتزاق ميكند؛ كشورهايي كه توليد ناخالص ملي آنها آنقدر زير كسر توليد نفت قرار دارد كه مجالي براي «عبرت» از گذشته نميگذارد. دقيقا همهچيز به فرهنگ بازميگردد؛ فرهنگي كه «منافع شخصي» را بر «منافع ملي» ترجيح ميدهد. دقيقا همان حرفي كه مهران مديري درباره برنامههاي طنز تلويزيوني ميزند كه تهيهكنندگانش «دوست دارند خيلي زود پولدار شوند، ويلا در شمال بخرند و پول كلاني نصيبشان شود». دقيقا به همان مديري مربوط ميشود كه وقتي متوجه ميشود 300 ميليارد تومان هر سال در فوتبال هزينه ميشود، از قرارداد بازيكنان مبلغي براي خودش كنار ميگذارد. اين دقيقا به فرهنگي بازميگردد كه با گذشت زمان به «رويه» تبديل شده است و مديران به جاي آنكه به «آينده» بينديشند، «حال» را حفظ ميكنند. وقتي امنيت شغلي در سيستمي تضمين نشود، مديريتها نه بر اساس عملكرد بلكه بر اساس روابط و سياسيكاريها باشد، بازخوردش سيستمي ناپايدار خواهد بود كه مديرانش نهتنها از گذشته عبرت نميگيرند بلكه با تكرار اشتباهات، به دنبال راهي براي ادامه مديريتشان هستند. ديگر چه تفاوتي دارد كه دوران سيدمحمد خاتمي باشد يا محمود احمدينژاد؟! در دوره اولي رييس سازمان و رييس كميته ملي المپيك به جان هم ميافتند و كرسي بسيار مهمي را فداي تصميمات «غيركارشناسي» ميكنند و در دوره دومي محمد عليآبادي و علي سعيدلو، نيروهاي پيادهنظامشان را به جان هم مياندازند تا از در ورودي رياستشان محافظت كنند، گويي اينجا كارگاه ساختماني است! حالا هم كه عليآبادي و عباسي ورزش ايران را دچار چالشي تاريخي كردهاند و IOC ورزش ايران را در آستانه «تعليق» قرار داده است. فرهنگ هميشه همين بوده است...
اين روزها شاهديم مديران ايراني پشت اين موفقيتها سينه سپر كردهاند و فخرفروشي ميكنند. آيا وجود قهرمانان در ورزش نشانه پيشرفت ورزش و عملكرد مديران است؟ مطمئنا خير! «محمد نصيري» زماني قهرمان سبكوزن وزنهبرداري بود و اگر به بريدهجرايد آن زمان مراجعه كنيد، ميبينيد كه آن روزها اعلام ميشد امكان ندارد در سنگينوزن قهرمان بدهيم. اما حالا ميبينيم كه در سنگينوزن رقيبي نداريم و در سبكوزن شانس بسيار كمي داريم. پزشكان ايراني شناختهشدهيي در سطح جهان فعاليت ميكنند كه «افتخار»مان هستند اما آيا اين پيشرفتها از سيستم ايران بود؟ خير! آنها بر اساس قابليتهاي خودشان رشد كردند و مطمئنا كسب مدالها هم حاصل تلاش خود ورزشكاران است نه برنامهريزيها و مديريتها! يك روز جلال كشميري «ستاره» ميشود و امروز هم «احسان حدادي»...عمده مشكل توسعهنيافتگيمان در «افكار» نيست، بلكه در شخصيت «پرورشنيافته»مان است. مشكل ما چگونگي تبديل «فكر» به «عمل» است. مشكل ما ناتواني در ساختن «سيستم» است. در جامعهيي كه افراد اينقدر نسبت به يكديگر «دافعه» دارند، نميتوان سيستم اجتماعي ساخت و براي همين امثال رضا يزداني بايد با «درد» خودشان تنها باشند، مديران منتظر «جرقه»يي تازه براي «ستاره»ها باشند و «ما» هم همچنان بنويسيم...
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
اخبار به روز کشتی و
آدرس
koshti1.LXB.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.